فقط دو بیتش رو می نویسم
دلبرم عزم سفر کرد خدا را یاران
چه کنم با دل مجروح که مرهم با اوست
با که این نکته توان گفت که آن سنگین دل
کشت ما را و دم عیسی مریم با اوست
گفته بودم شاید بیاید، شاید برود
انگار می خواهد برود!
من می مانم و...
+راستی برادر نازنینم این چند روزه میاد.
خدا را شکر...
((راست میگفت دوستم، این روزها می ترسیم بگیم خداروشکر! که یه وقت خدا فکر کنه بهش کنایه میزنیم.والاااا))
فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست
ما را سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج آنجاست
_ من می خواهم خودم باشم
می خواهم مرا با نام مولایم صدا کنند
مرا به خاطر او بشناسند
و با من به سبب او دوستی کنند
بخشی از تئاتر اجرایی ما در تابستان87
پ.ن: و چه خواسته ای بهتر از این؟!
العجل العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان(عج)به راستی که گاهی آدم گیج می شود... و یادش می رود هدف و مقصد اصلی اش چه بود و کجا؟!
می خواستم از عشق بنویسم، گرچه شاید معنای حقیقی عشق را ندانم... اما این را خوب می دانم که هر چه هست در حال حاضر گرفتارش هستم.
اما امروز می بینم که راه را اشتباه آمده ام! البته اشتباه که نه... شاید تندتر از آنچه که باید آمده ام
و حالا یادم آمده که: رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
و این گاهی باعث می شود که در چیزی که من اسمش را عشق گذاشته ام، پر شور و اشتیاق باشی و گاهی نا امید و خسته
امیدوارم از این به بعد بتوانم آهسته و پیوسته به راهم ادامه دهم
_ در جواب کسانی که این سوال برایشان پیش می آید که این چگونه عشقی ست...؟
درخت ها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
والسلام
خوب می دانم،
چاره ام این است که
بیچاره ی تو باشم...
علی اکبر بقایی
پ.ن:
دیوانه ام بخوان که به عقلم نیاورند
دیوانه ی تو است که عاقل نمی شود
نجمه زارع
آنقدر با "نبودنت" می جنگم
تا عاقبت
دستمال سفید شکست را بالا "ببرد"...
"من تسلیم نمی شوم"
ف.م.آسمان
پ.ن:
زندگی می گذشت و من بی تو/ گاه گاهی کلافه می شدم و/ گاهی از روی دوست داشتنت/ گرم فکر و خرافه می شدم و/ شبی از دوری و غمش یا از/ انتظاری که بی ثمر شاید/ و شبی از امید آمدنت/ قاصدک های خوش خبر.........
این چند بیت درست نقل حال من است. گاهی آنقدر ضعیف می شوم که قدرت هیچ چیز را ندارم و گاهی اینقدر سرخوش که...
بگذریم... من عادت دارم به صبر و انتظار! :)