به راستی که گاهی آدم گیج می شود... و یادش می رود هدف و مقصد اصلی اش چه بود و کجا؟!
می خواستم از عشق بنویسم، گرچه شاید معنای حقیقی عشق را ندانم... اما این را خوب می دانم که هر چه هست در حال حاضر گرفتارش هستم.
اما امروز می بینم که راه را اشتباه آمده ام! البته اشتباه که نه... شاید تندتر از آنچه که باید آمده ام
و حالا یادم آمده که: رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
و این گاهی باعث می شود که در چیزی که من اسمش را عشق گذاشته ام، پر شور و اشتیاق باشی و گاهی نا امید و خسته
امیدوارم از این به بعد بتوانم آهسته و پیوسته به راهم ادامه دهم
_ در جواب کسانی که این سوال برایشان پیش می آید که این چگونه عشقی ست...؟
درخت ها به من آموختند فاصله ای
میان عشق زمینی و آسمانی نیست
والسلام