- پرورده ی عشق شد سرشتم -
... و ما به دنیا آمدیم تا فرشتگان را مبهوت خود کنیم.
آمده ایم تا (( إنّی جَاعِلٌ فِی الارَضِ خَلیفَةً )) خدا را تحقق بخشیم. آمده ایم تا کار و بارمان عاشقی باشد و سر و جان در کار او کَنیم که فرشته، عشق نداند.
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
و می گویند: مردانی هستند که اینگونه اند، کسانی که کار و دکان و پیشه را سوخته اند و شغل شان عاشقی است. آن ها در نرد عشق، آنقدر از خود مایه گذاشته و در این راه پایداری کرده اند که ذره ذره ی وجودشان را به عشق باخته اند و با این وجود زبان حالشان این است که:
پـرورده ی عشق شد سرشتم
جـز عشـــق مبــــاد سرنــوشتم
در حلقه ی عــشق جان فروشم
بی حلــقــه ی او مبـــاد گوشــم
گرچه ز شــراب عشــق مستــم
عــاشق تر از این کنم که هستم
- پیش گفتار کتاب الهیه
سید محمدحسن الهی طباطبایی -
باید یه آغوشی …
پنجره ی بازی …
بوی خاکی …
صدای تپش قلبی …
گره ی کور دست ها و پاهایی …
باید چیزی باشد
باران که میبارد …
باید کسی باشد!
دعوتید به دردنامه...