آنقدر با "نبودنت" می جنگم
تا عاقبت
دستمال سفید شکست را بالا "ببرد"...
"من تسلیم نمی شوم"
ف.م.آسمان
پ.ن:
زندگی می گذشت و من بی تو/ گاه گاهی کلافه می شدم و/ گاهی از روی دوست داشتنت/ گرم فکر و خرافه می شدم و/ شبی از دوری و غمش یا از/ انتظاری که بی ثمر شاید/ و شبی از امید آمدنت/ قاصدک های خوش خبر.........
این چند بیت درست نقل حال من است. گاهی آنقدر ضعیف می شوم که قدرت هیچ چیز را ندارم و گاهی اینقدر سرخوش که...
بگذریم... من عادت دارم به صبر و انتظار! :)