تازه شب عاشورا که می شود
می فهمی که شیرین شدن دهان با نام حسین یعنی چه؟
درست همان وقتی که پای روضه اش نشستی و کاسه ی گدایی به دست گرفته ای
درست همان وقتی که همه برای دل زینب حسین حسین می گویند و می گریند...
و تو نشسته ای و در میان باران رحمتی که حسین بر چشمانت می بارد دعا می کنی
و همان وقت است که میفهمی گدایی یعنی چه؟ و چه لذتی دارد...
و مدام با زبان شعر گدایی کنی و بگویی:
من آن گدای کاسه به دستم که گوشه ای
در روضه های ماه محرم نشسته ام
مثل تمام مردم این شهر بی کسم
مثل تمام مردم این شهر خسته ام
تنها پناه بی کسی ام دست های توست...
و هی تکرار کنی و بگویی:
دست مرا بگیر که پایم شکسته است...
از زینب(س) اگر بخواهم بگویم...
امان از دل زینب(س) یک شعار نیست!
این را درست زمانی میتوانی بفهمی که برادر عزیز تر از جانت به خدمت سربازی می رود، و تو گرچه شاید آنطور که او میخواهد خواهر خوبی نباشی، اما آخرش خواهری...
آن وقتی میفهمی خواهر بودن یعنی چه، که وقت رفتن برادرت رنگ به رویت نمانده باشد و همه بگیند چرا شکل مرده ها شده ای؟ و مجبور باشی سکوت کنی و با یک لبخند بگویی که حالت خوب است... در صورتی که نیست!
یا آن وقتی که سر سفره ی غذا وقتی برادرت کنارت نیست اشک در چشمانت جمع می شود و لقمه های بعدی را با بغضی که سعی می کنی پنهان کنی فرو می دهی.
یا آن وقتی که برای حفظ ظاهر مجبوری آنقدر بخندی که دست آخر بگویند: نگاه کن که از دوری برادرش چقدر خوشحال است!
یا وقتی زنگ می زنند که حالت را بپرسند و تو می گویی دلتنگ برادرت هستی، بگویند راستش را بگو، دلت تنگ شده یا جایت باز تر و وسیع تر؟
این حرف ها را کسانی می زنند که وقتی تو از دلتنگی برای برادرت حرف می زنی جواب میدهند: برادر من وقتی که سربازی رفت من عین خیالم هم نبود!!!
تمام این ناراحتی ها و سختی ها، گوشه ای از سختی ها و مصیبت های زینب(س) هم نمی شود. پس حرف حقی است "امان از دل زینب(س)..."
امروز عاشوراست...
و وقتی در روضه می گویند هر وقت غصه ای دارید برای حسین(ع) گریه کنید، تو خوشحال میشوی... مثل اینکه کلید یک سوال مبهم را به دستت داده باشند. مخصوصا وقتی که ناراحتی ات، دوری و دلتنگی برای برادرت باشد.
و آن وقت است که خودت روضه خوان میشوی:
نمیشه باورم، که وقت رفتنه، تموم این سفر، بارش رو شونه ی منه...
کجا میخوای بری، چرا منو نمی بری، حسین این دم آخری، چقدر شبیه مادری...
داداش...
کجا میخوای بری؟
سکوت، بغض، پایان...
ف.م.آسمان