.:: زندگی آسمانی ::.

... و خدا عشق را به کسی رایگان نداد

.:: زندگی آسمانی ::.

... و خدا عشق را به کسی رایگان نداد

.:: زندگی آسمانی ::.

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند...
_حافظ_

۱۰ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

تب می کنم
وقتی
"هوای تو"
به سرم می زند...


پ.ن:  گر طبیبانه بیایی به سر بالینم
        به دو عالم ندهم لذت بیماری را...




امروز
بارون بود
هوا دو نفره بود
من بودم
فقط نمی دونم
"تو" کجا بودی؟!


...
گاهی سکوت بر دهنم حکم می کند...
اینبار هم گرفته گلوی مرا ولی

دیگر به حرف های دلم گوش می کنم
ف.م.آسمان


    حجازی :

              "چه بسا آن که به ظاهر آراسته و مایه حسرت شماست، درمانده و محتاج دلداری و یاری شما باشد."

                                                    

تازه شب عاشورا که می شود

می فهمی که شیرین شدن دهان با نام حسین یعنی چه؟

درست همان وقتی که پای روضه اش نشستی و کاسه ی گدایی به دست گرفته ای

درست همان وقتی که همه برای دل زینب حسین حسین می گویند و می گریند...

و تو نشسته ای و در میان باران رحمتی که حسین بر چشمانت می بارد دعا می کنی

و همان وقت است که میفهمی گدایی یعنی چه؟ و چه لذتی دارد...

و مدام با زبان شعر گدایی کنی و بگویی:

من آن گدای کاسه به دستم که گوشه ای

در روضه های ماه محرم نشسته ام

مثل تمام مردم این شهر بی کسم

مثل تمام مردم این شهر خسته ام

تنها پناه بی کسی ام دست های توست...

و هی تکرار کنی و بگویی:

دست مرا بگیر که پایم شکسته است...


از زینب(س) اگر بخواهم بگویم...

امان از دل زینب(س) یک شعار نیست!

این را درست زمانی میتوانی بفهمی که برادر عزیز تر از جانت به خدمت سربازی می رود، و تو گرچه شاید آنطور که او میخواهد خواهر خوبی نباشی، اما آخرش خواهری...

آن وقتی میفهمی خواهر بودن یعنی چه، که وقت رفتن برادرت رنگ به رویت نمانده باشد و همه بگیند چرا شکل مرده ها شده ای؟ و مجبور باشی سکوت کنی و با یک لبخند بگویی که حالت خوب است... در صورتی که نیست!

یا آن وقتی که سر سفره ی غذا وقتی برادرت کنارت نیست اشک در چشمانت جمع می شود و لقمه های بعدی را با بغضی که سعی می کنی پنهان کنی فرو می دهی. 

یا آن وقتی که برای حفظ ظاهر مجبوری آنقدر بخندی که دست آخر بگویند: نگاه کن که از دوری برادرش چقدر خوشحال است!

یا وقتی زنگ می زنند که حالت را بپرسند و تو می گویی دلتنگ برادرت هستی، بگویند راستش را بگو، دلت تنگ شده یا جایت باز تر و وسیع تر؟

این حرف ها را کسانی می زنند که وقتی تو از دلتنگی برای برادرت حرف می زنی جواب میدهند: برادر من وقتی که سربازی رفت من عین خیالم هم نبود!!!


تمام این ناراحتی ها و سختی ها، گوشه ای از سختی ها و مصیبت های زینب(س) هم نمی شود. پس حرف حقی است "امان از دل زینب(س)..."


امروز عاشوراست...

و وقتی در روضه می گویند هر وقت غصه ای دارید برای حسین(ع) گریه کنید، تو خوشحال میشوی... مثل اینکه کلید یک سوال مبهم را به دستت داده باشند. مخصوصا وقتی که ناراحتی ات، دوری و دلتنگی برای برادرت باشد.

و آن وقت است که خودت روضه خوان میشوی:

نمیشه باورم، که وقت رفتنه، تموم این سفر، بارش رو شونه ی منه...

کجا میخوای بری، چرا منو نمی بری، حسین این دم آخری، چقدر شبیه مادری...

داداش...

                    کجا میخوای بری؟

سکوت، بغض، پایان...


ف.م.آسمان


حواسمان باشد

اتومبیل عقایدمان

بدون چراغ حرکت نکند...

ف.م.آسمان


نوحه سازان امشبی را نینوا خوانی کنید

اندکی ما را بگریانید و بارانی کنید


امشب ما تا که طولانی شود خورشید را

دست بسته پشت کوه قاف زندانی کنید


تهمت خاموشی و دم سردی ما تا به چند

با چراغ زخم ها ما را چراغانی کنید


این چنین حیران به ما محمل نشینام منگرید

یادی از آن نیسواران بیابانی کنید


کاسه هاتان پر شدند از سکه های اشک و آه

ای پریشان روزها کم کاسه گردانی کنید


ما همین محمل نشین ها آیه های پرپریم

ای مسلمانان کمی با ما مسلمانی کنید


سینه های ما سراسر بی سر و سامانی است

خلوت ما را پر از عمان سامانی کنید


                                                                سعید بیابانکی



شاعر: سید محمد جواد شرافت
مداح: حاج رحیم ابراهیمی


قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی

به جز شهید محرم نمی شوم هرگز...


هر در که زنم صاحب آن خانه تویی تو

هر جا که روم پرتو کاشانه تویی تو

در میکده و دیر که جانانه تویی تو

مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو

مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه



جگر و چشم و سر و دست بگویند "حسین"

ای عجب یک دهن و چند زبانم دادند...   


                                      

حافظ گفت:

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود

وین راز سر به مهر به عالم سمر شود


فاضل نظری گفت:

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق

هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق!


مهدی فرجی گفت:

فالگیری به من گفت: امسال منتظر باش مهمان بیاید

اتفاقی به گرمای خورشید بین برف زمستان بیاید...


نجمه زارع گفت:

دلم را خوب می فهمد هر آنکس ماجرا دارد

میان سینه اش هر کس که قلبی مبتلا دارد...


همه اینا به کنار

من از زبان حافظ میگم:

تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق

هر دم آید غمی از نو به مبارکبادم...

       

                                                                                                           و السلام