.:: زندگی آسمانی ::.

... و خدا عشق را به کسی رایگان نداد

.:: زندگی آسمانی ::.

... و خدا عشق را به کسی رایگان نداد

.:: زندگی آسمانی ::.

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند...
_حافظ_


شب آن شب عشق پر می زد میان کوچه بازارم

تو را در کوچه می دیدم که پا در کوچه بگذارم


به یادم هست باران شد تو این را هم نفهمیدی

و من آرام رفتم تا برایت چتر بردارم


تو می لرزیدی و دستم، چه عاجز می شدم وقتی

تو را میخواست بنویسد بروی صفحه، خودکارم


میان خویش گم بودی میان عشق و دلتنگی

گمانم صبح فهمیدی که من آن سوی دیوارم


هوا تاریک تر می شد تو زیر ماه میخواندی

"مرا عهدی ست با جانان که تا جان در بدن دارم..."


چه شد در من؟! نمیدانم فقط دیدم پریشانم

فقط یک لحظه فهمیدم که خیلی دوستت دارم


از آن پس هر شب این کوچه طنین عشق را دارد

تو آن سو شعر میخوانی من این سو از تو سرشارم


سحر از راه می آید تو در خورشید می گنجی

و من هر روز مجبورم زمان را بی تو بشمارم


شبانگاهان که برگردی به سویت باز می گردم

اگر چه گفته ام هرشب که این هست آخرین بارم


نجمه زارع

  • ف.م.آسمان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی